لــــــــــــLOVEـــــاو
|
چقـــدر مـــن دیـــدنتــــــ را دوســـت دارم در خـــواب، در غروب در همیشه و هرجــا
هرجایی که بتوان تــ♥ــو را دیــد، کرد
و از انعکــــاســــ نامــتــــــ کِیفـــــصدا کــرد...
چقـدر مــن دیدن تــ♥ــو را دوست دارم.
ولادت حضرت علی از شانس من پنج شنبه بود دقیقا روزی که قرار بود مهدی ببینم
استرس داشتم که چه جوری بیام بیرون مسابقه رو هم داده بودیم میترسیدم بفهمن برن مدرسه
ولی مهدی واسم مهم تر بود شبش بهش گفته بودم هر جوری شده باید بیام ببینمت
ساعت 8:30 مهدی بیدار کردم گفتم صبر کن تا بیام بیرون وقتی اومدم بیرون میگم اماده بشی
با کلی استرس لباس پوشیدم مامان بیدار کردم گفتم دارم میرم کلی غر زد اخرش گفت گم شو برو
اخیش راحت شده بودم
اومدم بیرون زنگ زدم مهدی بر نداشت یه بار دو بار سه بار
بار چهارم بر داشت میدونستم خوابه داشتم فکر میکردم بیدار نشه باید چیکار کنم من؟
گفتم خوابیدی؟
- ببخشید خانمم کجایی؟
- دارم میام سمت خونتون اماده شو بدو
- چشم
خیابونا رد کردم و از پشت محل رفتم تو پارک
زنگ زدم گفتم کجایی گفت دارم اماده میشم گفتم از دخترا هم بد تری خندید
این که همسایه فضولشون افتاد دنبالم و ولم نمیکرد بماند رفتیم تو مغازه
اوف جنگ بود
کلی قاب گوشی خریده بود و دیشب بهش گفته بودم دست نزنه تا خودم برم کمکش
یکم کار میکردیم یکم اهنگ گوش میکردیم کاهی وقتا هم یا من ذوقم میکردم بغلش میکردم یا اون بوسم میکرد
همه چی خوب بود تا ساعت 1 مامان زنگ زد کلی غر زد گفت دارم میام مدرسه
ولی مگه من مدرسه بودم؟نه تازه چند تا خیابون با مدرسه فاصله داشتم
گفتم دارم میام خونه
بغضم گرفت دلم میخواست بیشتر باشم پیشش زخم زبون ها مامان پشت گوشی هم یه طرف دلم شکست
بدون هیچ صدایی چشمام پر شد همیشه این جوری بود نه فین فینی نه هق هق فقط پر میشد و میبارید
مهدی نگام کرد میدونست الان اشکام میریزه بار ها به خاطر مامان گریه کردنم دیده بود میگفت گریه نکن
چشماش پر شد اونم مثل من گریه میکرد بدون هیچ صدایی یه بار گریه کردنش دیده بودم
فرقمون این بود که مهدی نمیخواست گریه کردن رو ببینم دستش میذاشت رو صورتش
اماده شدیم و اومدیم خونه سر کوچه از هم جدا شدیم بهم گفت که رفتی خونه دعوا نکن
کلی چیز بهم گوش زد کرد
رفتم خونه خداروشکر چیزی نشد خسته بودم خوابیدم شبشم رفتیم خونه اقا اینا
مهدی تا ساعت 3 صبح مشتری داشت منم خسته بودم خوابم برد
صبح ساعت 12 بیدار شدم اس داده بود دیشب خنده رو لبم نشست
اس دادم تازه بیدار شدم اماده شد بره مغازه ازش خواستم که زود کارش تموم کنه شب زود بخوابیم
فردا بعد مدرسه میاد دنبالم شعر زیبای حمید مصدق توبه من خنديدي و نمي دانستي من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم باغبان از پي من تند دويد سيب را دست تو ديد غضب آلوده به من كرد نگاه سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك وتو رفتي و هنوز، سال ها هست كه در گوش من آرام،آرام خش خش گام تو تكراركنان مي دهد آزارم و من انديشه كنان غرق اين پندارم كه چرا ، خانه كوچك ما سيب نداشت
جواب بسیار زیبای فروغ فرخ زاد : من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پا سخ عشق تو را خالصانه بدهم لرزه انداخت به دستان من و سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت: برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام حیرت و بغض تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم عید هم گذشت شوشو سال تحویل اومد پیشم بماند که تو عید عمل کردو من چون بابا خونه بود نتونستم برم پیشش اولش بد نبود اما اخرش!! کوفتم شد تقریبا روز 7 عید بودیم خونه اقا اینا بودیم نمیدونم گفته بودم یا نه مهدی همسایه اقا ایناست یا نه مامان صدام کرد تو اتاق در باره مهدی کلی چیز گفت عزیز بهش گفته بود سرم گیج رفت چقدر حرف پشتش بود حالم بد شد نه این که فکر کنم حقیقت بوده نه دردم این بود که این حرفا چیه اخه! مگه به کی بدی کرده که اینا دنبالشه؟ حتی یه لحظه هم به ذهنم نرسید که شاید حقیقت باشه رفتم بالا زنگ زدم بهش همه چی تعریف کردم گفت به مامانت بگو ثابت میکنم دروغه من گفتم و هیچ کس به حرفم گوش نکرد انگار کل کائنات دست به دست هم داده بودن و به ما پشت کرده بودن با بابا حرفم شد حرفش یک کلمه بود فقط نه!!!نه عشق براش مهم بود نه منطق حالیش ما موندیم و یه دنیا غم بی تاب شده بودم و از مهدی دور بودم و این بد تر بود خداروشکر مدرسه ها باز شد برخلاف مخالفت ها مامان و بابا و خانواده مادرم هر روز عشقم به مهدی بیشتر می شد و مهدی منو لوس تر میکرد امید میداد و من جون میگرفتم که به خاطرش با یه دنیا بجنگم قرار های دزدکی من با مهدی بعد مدرسه شرو شد عضو گروه سرود بودم و تو منطقه برنده شده بودیم و واسه استان تمرین میکردیم تایمش بیشتر کرده بودم که پیشش باشم برگه رو کلا عوض کرده بودم هر روز مغازه ول میکرد می اومد دنبالم اون موقع کارا مغازه تازه داشت میکرد که راه بندازه مسابقه سرود دادیم و مخالفت ها خانواده هنوز هست فردا هم مثل همیشه میپیچونم به خاطر سرود که ببینمش اگه راضی نشدن مجبوریم بریم دادگاه و عقد کنیم واسمون دعا کنید |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |